سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ سیاسی فرهنگی پاتک

یادداشت

    نظر

چند وقت دیگر می خواهم مدرکم را از دانشگاه بگیرم و بگذارمش در کوزه و آبش را به نیت شفا بخورم .

داشتم با خودم حرف می زدم . ذهنم درست مثل اتاقم بهم ریخته بود . بعضی ها هذیان می گویند . بعضی گرفتار سال میلادی اند که شمسی ندارد . بعضی ها پسته خندان می خورند . بعضی ها از آزاد راه ها تردد می کنند .

در کوچه ی ما یک آرایشگاه زنانه بود اما دیروز دیدم یک آرایشگاه دیگر هم با مدیریت لی لی تاسیس کرده اند . در نوشته ی قبلم که گفتم این جا تنها چیزی که نیست لیلی است .

آرایش گاه زنانه . آرایش گاه ، ز – نانه! آرایش گاه زندانه !

دیروز پیرزنی را دیدم که شلوار لی می پوشید . ابروهای گربه ای . ناخن های گورکنی . آرایش های داغ برای افراد چاق . مارمولک های آدم نما . لپ های تزریقی . چشم های خارج از خط . دماغ های میمونی . حیف که اسلام دست و پایم را بسته است مگر نه باز هم می نوشتم تا بدانید دود از کنده بلند می شود نه از کله .

در شلمچه هر چه کردم که خطاطی را بیابم و پشت پیراهنم بنویسم " به یاد زلیخا ..." پیدا نکردم . آن جا فقط سادگی بود . خط و خط بازی معنا نداشت .

برعکس اینجا که خط دانشگاه آزاد هم اشغال است . به عکس اینجا که به جای اشتغال صنعتی هاپیر مارکت عربی تئوریزه می کنند . حال کوروش کبیر هم از ایرانی بازی بعضی ها به هم می خورد .

تنها چیزی که در این حال و هوا می تواند آرامم کند سخنان امام و آقاست . ای کاش خودرو های فرسوده ی وجودمان را از رده خارج کنیم . به قول سید حسن حسینی ، " نرخ غم ارزان شد ، از تورم دل شاعر ترکید " .

در بخش نظرات ، دوستی به یادگار گذاشته بود : "مادر" ، دو بخش دارد. ما هرچه می کشیم از بخش دوم است . . .