وقتی امام خمینی(ره) رهبر انقلاب را در دو راهی گذاشت/ رهبری چه کر
یکی از نقاط عطف در تاریخ انقلاب، سکوت همراه با تامل آیت الله خامنه ای و تبعیت از ولایت فقیه ایشان، در زمان حیات رهبر فقید انقلاب اسلامی می باشد؛ امری که پندهای فراوانی را برای کارگزاران و رجال سیاسی امروز نظام در بر دارد و برای بسیاری از آنان که جلوتر از ولی زمان خود حرکت می کنند می تواند به مثابه درسی عبرت انگیز باشد.
انقلاب اسلامی در ابتدای پیروزی با مسائل زیادی مواجه بود، از جملهی آنها اختلافهای بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی بود که به مرور شدت گرفت. به تدریج بنیصدر، مرکز و محور تجمع نیروهای لیبرال و غیرمعتقد به ولایت قرار گرفت. بنابراین میتوان گفت به تدریج دو جبههی کلی شکل گرفت. البته گروهها و گروهکهای مختلف در داخل کشور فعالیت داشتند، ولی با یک نگاه کلی میتوان گفت در طول زمان نیروهای مختلف به تدریج بنیصدر را به عنوان شخصی پیدا کردند که میتوانند حول او جمع شوند و با توجه به پایگاه قانونی و مسئولیتهای او به اهدافشان دست پیدا کنند.
مسائلی که در ابتدا بین حزب جمهوری اسلامی و بنیصدر وجود داشت حول مسئلهی مجلس و بعد از آن مسئلهی نخستوزیری بود. البته زیربنای این اختلافها تفاوت در دیدگاههای دو طرف بود. بنیصدر در پی آن بود که اشخاصی با تفکرهای غیرولایی و با گرایشهای غربگرایانه در کشور روی کار بیایند و مسئولیتهای مختلف را بر عهده بگیرند؛ حال آن که مسئولان حزب جمهوری اسلامی، از جمله شهید «بهشتی»، شهید «باهنر»، آیتالله «خامنهای» و آقایان «هاشمی رفسنجانی» و «موسوی اردبیلی»، در کنار دیگر اعضای شورای مرکزی حزب، در پی این بودند که افراد متعهد و پایبند به ولایت مسئولیتها را بر عهده بگیرند و سیاستها، افکار و عقاید امام(رحمتاللهعلیه) در کشور جاری شود.
با اقدامهای بنیصدر، به تدریج این اختلافها بالا گرفت. از طرف دیگر، کشور در موقعیت بسیار خطرناک و حساسی قرار داشت. در کنار مسائل داخلی، جنگ تحمیلی کشور را در شرایط بسیار حساسی قرار داده بود. اگر سخنانحضرت امام(رحمتاللهعلیه) را به عنوان رهبر و بنیانگذار انقلاب اسلامی مرور کنیم، میبینیم که ایشان مرتب بر حفظ وحدت و دوری از صحبتهای اختلافانگیز تأکید میکنند.
در مجموع میتوان گفت یک طرف پایبند به حفظ وحدت و کنترل تشنجهای سیاسی بود و طرف دیگر از تمام امکانات خودش برای دامن زدن به تشنجها و بیرون راندن حریف استفاده میکرد. در این شرایط، حزب جمهوری اسلامی تحت فشار سیاسی شدیدی قرار داشت و اوضاع برای این حزب بسیار سخت شده بود. میدانیم که در این زمان حضرت آیتالله خامنهای، امام جمعهی تهران بودند.
به هر حال، در 14 اسفند 1359 حضرت امام(رحمتاللهعلیه) دستور قاطعی برای پایان دادن به این مسائل صادر کردند، مبنی بر اینکه هیچ کدام از طرفین حق سخنرانی و دامن زدن به تشنجها را ندارند. افزون بر این، یک هیئت سهنفره از نمایندگان حضرت امام(رحمتاللهعلیه)، حزب جمهوری اسلامی و بنیصدر برای رسیدگی به این اختلافها و تعیین مقصر مشخص شدند. قبل از رسیدن به این مرحله، با توجه به اینکه حزب جمهوری اسلامی خودش را ملزم به رعایت دستورات امام(رحمتاللهعلیه) میدانست و طرف مقابل همیشه جنجالآفرینی میکرد، حزب جمهوری اسلامی نامههایی مبنی بر سختی تحمل شرایط موجود به حضرت امام(رحمتاللهعلیه) مینوشت.
مشاهدهی این وضعیت برای شخصیتهای حزب جمهوری اسلامی مقداری سخت و سنگین بود. البته آنها این موضوع را در درون خودشان نگه میداشتند و آن را علنی نمیکردند. به این ترتیب، آنها حداقل دو نامهی کاملاً محرمانه و غیرعلنی به حضرت امام(رحمتاللهعلیه) نوشتند تا جایی که در خاطرم هست، یکی از این نامهها به امضای اعضای هیئت مؤسس حزب جمهوری اسلامی، از جمله حضرت آیتالله خامنهای، رسیده است و یک نامه را هم فقط آقای هاشمی رفسنجانی امضا کردهاند. امروز متن این نامهها منتشر شده است و وقتی متن آنها را میبینیم، متوجه میشویم که این شخصیتها در چه شرایط سختی به سر میبردند، ولی در عین حال خودشان را ملزم به سکوت میدانستند و این ناشی از همان حس ولایتپذیریشان بود.
همان طور که شما فرمودید، بعد از 14 اسفند ماجراهای فرار بنیصدر، ریاست جمهوری مرحوم رجایی و ترورهای 6 و 7 تیر و 8 شهریور پیش آمد. واقعهی روز 7 تیر باعث شد که دوباره دولت عوض شود و آقای خامنهای با رأی قاطع مردم به عنوان رییسجمهور انتخاب شدند و گویا بر خلاف میلشان، با توجه به شرایط آن زمان، آقای موسوی را به عنوان نخستوزیر انتخاب کردند. میدانیم که این دو بارها اختلافهایی داشتند و این موضوع به ویژه در تشکیل کابینه، وقایعی که به 99 نفر مجلس مشهور شد و استعفای آقای موسوی نمایان شد. رفتار مقام معظم رهبری را در این مقاطع زمانی چگونه تحلیل میفرمایید؟
در دور اول انتخاب نخستوزیر توسط آیتالله خامنهای اساساً حضرت امام(رحمتاللهعلیه) دخالتی نداشتند. ماجرا از این قرار بود که حضرت آیتالله خامنهای رییسجمهور شدند و باید یک نفر را به عنوان نخستوزیر معرفی میکردند. ایشان آقای دکتر ولایتی را به صورت غیررسمی به مجلس معرفی کردند و رایزنیهای نیروهای چپ و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که به نوعی رویهی چپ داشتند باعث شد که مجلس به ایشان رأی اعتماد ندهد. البته ابتدا رأیگیری به صورت غیررسمی برگزار میشد که تمایل مجلس به فرد مورد نظر مشخص شود.
آیا خاطرتان هست که آن شخص چه کسی بود؟
تصور میکنم که آقای «میرسلیم» بودند. ایشان به صورت رسمی اصلاً معرفی نشد و به قول معروف استمزاج صورت گرفت و معلوم شد که آقای میرسلیم هم نمیتوانند رأی مجلس را به دست بیاورند. در این زمان مجلس فرد مورد نظر خودش را به آیتالله خامنهای معرفی کرد و ایشان هم برای اینکه این مسئله بیش از این به درازا نینجامد و کشور درگیر منازعات سیاسی نشود، پذیرفتند. در واقع آیتالله خامنهای در آن شرایط که دولت قبلی ترور شده بود و دولت جدید باید هرچه سریعتر کار خودش را شروع میکرد، به خاطر مصلحت نظام، به نظر مجلس احترام میگذارند و آقای موسوی را به نخستوزیری انتخاب میکنند.
عملکرد آقای موسوی و دولت ایشان در طول این 4 سال به گونهای بود که اختلاف نظر آیتالله خامنهای با ایشان بالا گرفت. به اعتقاد بنده، یکی از دلایل این مسئله سیاستهای اقتصادی آقای موسوی بود. چون ایشان میخواست اقتصاد را به طور کلی دولتی کند. به همین خاطر به صورت افراطی در جهت دولتی کردن اقتصاد و صنعت کشور پیش میرفت و به هیچ وجه حاضر نبود ذرهای در این مسیر کوتاه بیاید.
از طرف دیگر، بعضی رفتارهای سیاسی و جناحی آقای مهندس موسوی موجب میشد که یک مقدار اختلافنظر با ایشان بالا بگیرد. رفتارهای شخصی و سیاسی آقای مهندس موسوی مقداری تحت تأثیر گروههای سیاسی خارج از دولت شکل میگرفت و این تأثیرپذیریها در رفتارهای شخصی و دولتی او تأثیر میگذاشت. مسائلی از این دست باعث شد که اختلافنظر آیتالله خامنهای و آقای میرحسین موسوی بیش از پیش بروز کند؛ تا جایی که، وقتی میرسیم به آخر دورهی اول نخستوزیری آقای مهندس موسوی، آیتالله خامنهای اساساً حضور ایشان را در این پست بسیار حساس در چارچوب قانون اساسی آن زمان به مصلحت نظام و کشور نمیدانند.
نظر ایشان بر این بود که در آن موقعیت جنگی فرد دیگری برای کشور کار کند. در این زمان حضرت امام(رحمتاللهعلیه) که رویهشان مبتنی بر حمایت از دولت بود، فارغ از اینکه چه کسی در رأس دولت باشد، تغییر دولت را به مصلحت نمیدانند. باید بر این نکته تأکید کنم که در آن زمان برای امام شخص آقای میرحسین موسوی مطرح نبود. اگر فرض کنیم که در همان دور اول آقای دکتر ولایتی که مورد نظر آیتالله خامنهای بودند برای نخستوزیری انتخاب میشدند، حضرت امام(رحمتاللهعلیه) همان طور از ایشان حمایت میکردند که از آقای میرحسین موسوی حمایت کردند. هر فرد دیگری هم نخستوزیر میشد اوضاع همین طور بود.
به این ترتیب آیتالله خامنهای آقای موسوی را به مجلس معرفی کردند و اکثریت مجلس هم به ایشان رأی اعتماد دادند. البته این جا ماجرایی که به 99 نفر معروف است پیش آمد که آیتالله خامنهای فرمودند من هم صدمین نفر هستم. البته منظور ایشان صدمین نفر در نظر بود، نه در عمل.
یک سؤالی همان موقع هم پیش آمد و هنوز هم مطرح است. آیا نمایندگان مجلس که وظیفهشان رأی دادن و تصمیمگیری بود باید لزوماً طبق رأی امام(رحمتاللهعلیه) عمل میکردند یا میتوانستند رأی خودشان را بدهند و این کار تضاد و تعارضی با ولایتمداری نداشته باشد؟
باید ببینیم که حضرت امام(رحمتاللهعلیه) حکم حکومتی داده بودند یا اینکه نظرشان ارشادی و مشاورهای بود. اگر تلقی ما از فرمایش حضرت امام(رحمتاللهعلیه) حکم حکومتی است، به طور مسلم اطاعت از آن واجب بود. در واقع اگر نمایندههای مجلس برایشان یقین شد که این حکم حکومتی است، نمیتوانند بگویند من هم نظر خودم را دارم، چون حکم حکومتی صادر شده است. اما چیزی که آن موقع اتفاق افتاد اینگونه نبود. آنچه حضرت امام(رحمتاللهعلیه) دربارهی آن موضوع فرمودند در نظر نمایندگان مجلس حکم حکومتی نبود، بلکه یک مسئلهی ارشادی بود، چون حضرت امام(رحمتاللهعلیه) در انتهای نامهشان فرمودند که در عین حال نظر شما هر چه باشد.
در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که حضرت آیتالله خامنهای هم میتوانستند مثل بعضی از نمایندههای مجلس با استناد به جملهی انتهایی نامهی حضرت امام(رحمتاللهعلیه) بفرمایند درست است که حضرت امام(رحمتاللهعلیه) فرمودند که من به مصلحت نمیدانم، ولی در آخر نامه فرمودهاند که هر چه نظر شماست. پس بنده هم نظر خودم را اعمال کنم.
در واقع این ماجرا مصداق تام اطاعت از امر مولا بود؟
بله؛ حتی میتوانیم بگوییم که ایشان نه تنها از امر مولا بلکه از تمایل مولا اطاعت کردند. شاید نامهی حضرت امام(رحمتاللهعلیه) جای تفسیر هم داشت، ولی ایشان وقتی متوجه شدند تمایل حضرت امام(رحمتاللهعلیه) چیست، بدون تردید اطاعت کردند. به هر حال، آقای میرحسین موسوی معرفی شدند و 99 نفر در مجلس به ایشان رأی منفی دادند. این رأی منفی برمیگردد به اینکه نمایندگان مجلس در بحثهایی که بین خودشان داشتند به این نتیجه رسیده بودند که حکم حضرت امام(رحمتاللهعلیه) حکم مولوی نیست، بلکه حکم ارشادی است.
به هر حال، 99 نفر از نمایندگان رأی منفی دادند و آیتالله خامنهای هم میگویند من صدمین نفری هستم که چنین نظری دارم. در واقع ایشان میگویند من همچنان نظرم دربارهی نخستوزیری آقای موسوی منفی است. اما آنچه ایشان در عمل، به محض اینکه دریافتند حضرت امام(رحمتاللهعلیه) تمایل بر ادامهی مسئولیت آقای موسوی دارند، ایشان را برای این مسئولیت به مجلس معرفی کردند و گفتند من ایشان را معرفی کردهام و وظیفه و تکلیف خودم را نسبت به ولایت انجام دادهام، اما به لحاظ نظری و عقیدهی شخصی من هم مثل شما 99 نفر فکر میکنم که آقای میرحسین موسوی فرد مناسبی برای نخستوزیری نیست.