سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ سیاسی فرهنگی پاتک

حماسه دوم خرداد چگونه بهار تجدیدنظرطلبی شد؟?

    نظر

"تسامح" که به معنای رخصت دادن و آسان گیری به دور ازمنطق، در امور است از جمله موضوعاتی است که در حوزه های مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... قابل طرح است.

متاسفانه آنچه در فضای فرهنگی مشهود است این که اصل بر تسامح و تساهل در این حوزه حیاتی گذارده شده و به تعبیری، موضوع تسامح و تساهل به یک فرهنگ بدل گشته است که برای جامعه ما بسی خطرناک و زیانبار می نماید.

...

 


این رویکرد البته از زمانی در همین ایام شکل تئوریزه نیز پیدا کرد و به فرهنگ عمومی بدل شد؛ این در حالی است که دین هیچ گاه نسبت به مسائل فرهنگی نه تنها به تسامح روی نیاورده بلکه به دلیل حساسیت فوق العاده این عرصه، شدیدترین موضع را نیز نسبت به آن اتخاذ کرده است تا فرهنگ جامعه از هرگونه فرسایش و افول در امان بماند.

از جمله مضرات و تبعات تسامح فرهنگی این است که رفته رفته و در دراز مدت موجب می گردد تا جامعه با باورهای فرهنگی خود بیگانه شده و به تعبیری میان مردم و حوزه فرهنگ خودی، نوعی واگرایی و از خود بیگانگی فرهنگی و به عبارتی گسست فرهنگی اتفاق بیافتد که طبعا مطلوب نخواهد بود.

لذا تسامح فرهنگی باعث خواهد شد تا هنجارهای دینی و به تعبیری خطوط قرمزی که در فرهنگ ما مورد تاکید قرارگرفته به فراموشی سپرده و فرهنگ اجتماع به باتلاق دیگر فرهنگ ها گرفتار آید.

شاید بی جهت نباشد پاسخ این سوال را که آیا فتنه‌ی 88 یک‌شبه و بدون پیشینه رقم‌خورد؟ را در این مسئله و در رویکردهای عملی و گفتمانی دوران سازندگی و اصلاحات یافت.

دوران اصلاحات که با پیروزی «سید محمد خاتمی» در انتخابات سال 76 آغاز گردید، بهار تجدید نظرطلبی محسوب می‌شود.

فرصت دوم خرداد و رأی به فردی نه چندان شناخته شده، گرچه در میان مردم به معنای تحول از درون و در راستای آرمان‌های متعالی دینی می‌نمود، اما تجدید نظرطلبان آن را به معنای به سر رسیدن دوران نظام اسلامی و سر آغاز دموکراسی موعود غربی می‌دانستند.

از این رو فروپاشی و دموکراتیزه کردن و سکولاریزه کردن در دستور کار قرار گرفت. دوران جولان تجدید نظرطلبان در صحنه‌ی سیاسی کشور، گر چه زمینه‌ی استحاله‌ی فرهنگی را تشدید کرد و اما پیش از همه چیز تلاش سازمان یافته‌ای فراهم گردید تا نظام اسلامی از هم بپاشد. تلاش بی‌وقفه برای تخریب ارکان حکومت اسلامی، اتهام پراکنی به نظام در خصوص استبداد و... همه مسیری بود که برای فروپاشی طی می‌شد.

به این جمله توجه کنید تا روشن گردد چگونه سعی می‌شد با زیر سؤال بردن دست‌آوردها، حکومت اسلامی در مخمصه قرار گیرد «جریان قدرتمندی که در سال‌های اول انقلاب شکل پیدا کرد و بر این باور بود که بعد از انقلاب همان طور که مارکسیست‌ها می‌گویند برای ریشه کن کردن رسوبات دوران استبداد مطلقه‌ی سلطنت، باید دیکتاتوری پرولتاریا حاکم گردد. اما چون انقلاب ما اسلامی است و ما مسلمان، باید به جای دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری صلحاً برقرار ساخت.»( روزنامه‌ی بهار، 8 مرداد 79)

زمینه‌ی فروپاشی یک نظام حکومتی وقتی به راحتی فراهم می‌شود که اصول و مبانی که بر اساس آن مستحکم شده، فرو ریزد و همین جاست که همه حریم‌ها و خط قرمزها به سخره گرفته می‌شود.

«در دین خط قرمز و منطقه‌ی حفاظت شده وجود ندارد. به هر مسؤولی می‌توان اعتراض کرد، پیامبرش را می‌توان به سؤال و نقد کشیده و در این برداشت دین شناسانه به خدای خالق هستی بخش می‌توان اعتراض جست، فراتر از آن می‌توان او را فتنه‌گر خواند.»( روزنامه‌ی ایران، 24/5/1378)

وقتی این گونه می‌توان در مقابل خدا به قیام برخواست، می‌توان حکومتی اسلامی را فرو پاشاند و خواست بشر را به جای آن نشاند. تجدید نظرطلبی و حرکت در مسیر فروپاشی از درون نه فقط توسط عده‌ای روشنفکر قلم به دست که از راه نفوذی‌هایی صورت می‌گرفت که کلیدی‌ترین ارکان نظام را در دست گرفته بودند.

امری که تجربه‌ی آن را در دولت موقت «بازرگان» و ریاست جمهوری «بنی‌صدر» داشتند؛ از این رو، بخشی از تلاش‌ها باید بر بسترهای اجتماعی بنیان نهاده شود تا در فرصت چانه‌زنی از بالا، پایه‌های لازم برای دگردیسی فراهم گردد، برای هنگامی که قرار بود سکولاریسم حکومتی اعلام گردد.

به بهانه نزدیکی به سالگرد حماسه دوم خرداد قصد داریم تا مروری کوتاه بر ایام داشته تا مشخص گردد که چگونه جریان تجدید نظر طلب قصد فروپاشی داشت.

کنفرانس برلین

در پروژه‌ی تجدید نظرطلبان برای فروپاشی از درون، دو نوع صف‌بندی قابل شناسایی بود؛ یک طرف صف روشنفکران قلم به دست که قرار بود فرآیند فروپاشی از درون را با روش‌های پیچیده‌ی طرح ریزی شده در سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و اسراییل دنبال کنند و طرف دیگر، صف نیروهای درون نظام بود که در قالب مجلس و دولت، ساختارهای مورد نیاز برای تغییر نظام را فراهم می‌نمودند. کم کم گذر زمان اتحاد استراتژیک دو جریان درون و بیرون حاکمیت را بر ملا ساخت که نمونه‌ی بارز این اتفاق «کنفرانس برلین» بود و توانست پرده از چهره‌ی بسیاری از مدعیان اصلاح‌طلبی بردارد.

کنفرانس ضدانقلابی برلین روزهای 20 و 21 فروردین سال 1379 در آلمان برگزار گردید و طیف‌های گوناگونی از اصلاح‌طلبان در آن حضور داشتند. از روزنامه‌نگاران روزنامه‌های زنجیره‌ای گرفته تا نماینده‌ی مجلس و اعضای دفتر تحکیم در کنار اعضای سازمان منافقین و مأموران مخملی سیا و موساد در آن شرکت نمودند. نشست از سوی بنیاد «هاینریش بل» وابسته به حزب سبزها که حزب تندرو و صهیونیستی است، برگزار گردید. موضوع اصلی بحث‌ها متهم نمودن جمهوری اسلامی به خفقان و استبداد بود که نیروهای اعزامی از ایران نیز در این مسیر کم نگذاشتند و شواهد عینی این جلسه محاکمه شدند.

از نکات مهم این سمینار حضور یک هفته‌ای شرکت کنندگان ایرانی و دیدارهای خصوصی آنان با مقام‌های وزارت خارجه‌ی آلمان بود. هیأت ایرانی در کنار صهیونیست‌های آلمانی و منافقانی که دستشان تا مرفق به خون ملت آغشته است در کنفرانس نشستند و مباحثه کردند و این پیوند جدیدی بین تجدید نظرطلبان و صهیونیسم را نشان می‌داد. نماینده‌ی مجلس در کنفرانسی با حضور گروهک‌های معاند و براندازی شرکت کرد که در بروشور تبلیغاتی آن تأکید شده بود علت برگزاری سمینار حرکت دانشجویی تابستان گذشته‌ی ایران و سرکوب آن است. حضور اصلاح‌طلبان مرتبط با دولت اصلاحات در این کنفرانس نفرت عمومی را برانگیخت تا جایی که بسیاری از تحلیل‌گران این کنفرانس را نقطه‌ی افول بخت سیاسی اصلاح‌طلبان در ایران می‌دانند.

فضاحت اصلاح‌طلبان در جریان این کنفرانس به حدی بود که مدعیان آزادی بیان و شفافیت در عملکرد، مقابل این جریان سکوت نمودند و بعد از افشای پلان‌هایی از آن توسط سیمای جمهوری اسلامی و برخی رسانه‌های اصول‌گرا، حملات و هجمه‌های بی‌سابقه‌ای را برضد افشا کنندگان به راه انداختند و تلاش نمودند با شانتاژهای تبلیغاتی اصل ماجرا را که پیوند اصلاح‌طلبان با بیگانگان بود، پنهان نمایند. موضع‌گیری‌های جریان دوم خرداد در این مورد دور از انتظار بود.

«حزب مشارکت» که حزب دولت اصلاحات و طراح اصلی مواضع جبهه‌ی اصلاحات بود در بیانیه‌ی خود حتی یک عبارت در تقبیح کنفرانس و حضور عناصر داخلی در آن نیاورد و در عوض سیما را به دلیل افشای ماهیت کنفرانس و شرکت کنندگان به باد ناسزا و فحش گرفت. آنانی که همه‌ی ارزش‌ها و اصول دینی را با سنگین‌ترین حملات روشنفکری هدف قرار می‌دادند به یک‌باره مدافع دین و ارزش‌ها شدند و صدا و سیما را به دلیل پخش صحنه‌های غیر اخلاقی و هرزه‌ی این کنفرانس به باد انتقاد گرفتند. همان کسانی که عریان‌ترین صحنه‌ها را در سینما رواج و تبلیغ نمودند و در مطبو عات خویش ائمه(علیهم‌السلام) را به خشونت و جنگ طلبی متهم می‌نمودند و برای انحراف افکار عمومی از اصل ماجرا، پخش این تصاویر در ایام شهادت امام حسین(علیه‌السلام) را منافی ارزش‌های دینی می‌دانستند. با این وجود این تلاش‌ها ثمری نداد چون پرده‌ها برافتاده بود و ماهیت اصلی اصلاح‌طلبان برملا شده بود و انزجار عمومی از این طیف سیاسی در قالب نه گفتن در ایام انتخابات خود را نمایان ساخت.

مشکل اصلی اصلاح‌طلبان و پشتوانه‌های بیرونی آن‌ها، نداشتن شناختی درست از ملت ایران بود. تمام تلاش دشمن یافتن پاشنه‌ی آشیل نظام برای ضربه‌ی نهایی است. اما همه‌ی تحرکات تا کنون بی‌سرانجام مانده و علت هم این است که دشمن و دنباله‌های داخلی آن‌ها با سبک و سیاق خویش و گزاره‌های اومانیستی و سود محور به دنبال شناخت نظام اسلامی و مردم ایران می‌روند و با این ابزارها هرگز قادر به درک علت پایداری نظام و استواری مردم در طریق انقلاب نخواهند بود. جهان غرب گرچه پی برده ولایت فقیه و رهبری رمز دوام نظام است و تمام تلاش خود را برای کوبیدن آن به کار برده است؛ اما چون از راز و رمز این محوریت نتوانسته پرده بردارد راهکار ضربه به آن را در نیافته است.

معاون رییس سابق سازمان امنیت ملی آمریکا «استانلی روم» به این تحلیل رسیده است که، آنچه تا کنون همه‌ی تحرکات ما را برای براندازی نظام جمهوری اسلامی با ناکامی مواجه ساخته، اعتقاد مردم ایران به ولایت فقیه است. ولایت فقیه برای ما و گنجینه‌ی اطلاعاتی ما یک واژه‌ی بی‌تعریف است. ما نمی‌توانیم محل حضور، ظهور و حتی میزان برد آن را پیش‌بینی کنیم. این همان نکته‌ای است که تلاش دشمن دقیقاً بر آن متمرکز شده است. در کنفرانس برلین هم تمام تلاش دشمن معطوف به آن شد تا با اتهام خفقان و استبداد به نظام اسلامی، به هدف نهایی یعنی ضربه به ولایت فقیه برسد.

در پروژه‌ی تجدید نظرطلبان برای فروپاشی از درون، دو نوع صف‌بندی قابل شناسایی بود؛ یک طرف صف روشنفکران قلم به دست که قرار بود فرآیند فروپاشی از درون را با روش‌های پیچیده‌ی طرح ریزی شده در سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و اسراییل دنبال کنند و طرف دیگر، صف نیروهای درون نظام بود که در قالب مجلس و دولت، ساختارهای مورد نیاز برای تغییر نظام را فراهم می‌نمودند.

جوانان و زنان

زنان و جوانان دو قشر مهم جامعه‌اند. نوع نگاه جامعه به آن‌ها و تلاش در جهت ارتقای کیفیت زندگی‌شان از مباحث اساسی علوم اجتماعی است. در برنامه‌ریزی کلان حکومت‌ها هرگونه تغافل از این دو قشر، عواقب جبران ناپذیری به دنبال داشته است. تجدید نظر طلبان ضمن وقوف به اهمیت این مسأله، برنامه‌های خاصی در این راستا تدارک دیده‌اند. به رغم بی‌توجهی به مسایل عمده‌ای مثل اشتغال و معیشت ف نیرو وپتانسیل این دو قشر از اولویت اصلاح طلبان بود؛ گرچه بیش‌تر حول بهره‌برداری سیاسی و جناحی دور می‌زد.

در این راستا باید از این دو نیرو به صورت سازماندهی شده در جهت خواست‌های سیاسی– فرهنگی بهره‌برداری می‌شد. فعالیت‌های فراوانی برای به صحنه کشاندن آنان و ایجاد جنبش‌های مورد نظر صورت گرفت. عمده‌ی این هدف‌گذاری‌ها برای جوانان دانشگاهی و تشکل‌های دانشجویی بود غ چرا که در این قالب جوانان به صورت ساختارمند بودند و پیگیری مطالبات از زبان آنان به سهولت امکان پذیر بود. این مسأله در اشکال گوناگون نمود یافت به گونه‌ای که بخشی از جریان دانشجویی در دوران اصلاحات به صورت افسار گسیخته پیگیر مطالبات ساختارشکن و غیرقانونی تجدید نظر طلبان شدند که حوادث سال 78 و 82 در همین مسیر به وقوع پیوست. این حرکت‌ها با متدهای خاص تجدید نظر طلبان درون و بیرون حاکمیت شکل گرفت و هزینه‌های سنگینی را هم برای قشر دانشجو و هم برای کشور به همراه داشت.

در کنار این بخش دیگر جوانان نیز باید وارد بازی می‌شدند که متناسب با علایق، سطوح فکری و فرهنگی آنان اقدام‌هایی صورت گرفت. برای این حوزه، سینما، موسیقی و کار ویژه‌های عامه‌پسند در نظر گرفته شد. مروری بر فیلم‌های سینمایی، کنسرت‌ها و جشنواره‌های فرهنگی اهمیت این بخش اجتماعی در گفتمان تجدید نظر طلبی را نشان می‌دهد. این اتفاقات دفعی و ناخواسته نبودند بلکه در استراتژی اصلاحات اصلی اساسی بود، مشغول نمودن جوان به نیازهای کاذب جوانی؟ چنان که جناب آقای خاتمی به صراحت می‌گفت جوان باید جوانی کند. در کنار آن گروهی از جوانان نیز در قالب (NGO)ها سازماندهی شدند که به دلیل ساختار این مراکز و ارتباط با محافل بیرونی، نقش مهمی در جذب گروهی از جوانان در این مراکز و اقدام‌های تحریک آمیز داخلی داشتند. ایجاد یأس و ناامیدی نسبت به آینده و ترویج بدبینی نسبت به حکومت از دست‌آوردهای (NGO)ها بود.

برای همگامی زنان با تجدید نظر طلبان نیز اقدام‌های متعددی به اجرا گذاشته شد. تلاش برای ایجاد انتظارات جدید در حقوق زنان، شکل دادن به اعتراض‌های اجتماعی زنان و... از آن جمله است تا جایی که مجلس ششم در یک حرکت عجولانه متن کامل کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان را از تصویب گذراند و با وجود اشکالات فراوان شرعی این قانون را از دست‌آوردهای مهم برای زنان تلقی نمودند که با رد آن از سوی شورای نگهبان، هجمه‌ی سنگینی برضد این نهاد ترتیب دادند؛ با این علم که این مصوبه در میان لایه‌های اجتماعی زنان با استقبال مواجه نخواهد شد. تلاش برای سامان دادن به فعالیت سیاسی – جناحی زنان نیز به قالب (NGO)ها رسید که این جا نیز شائبه‌ی بهره‌برداری سیاسی شدید مطرح بود.
 
اصولاً پس از پایان جنگ سرد و در عصر جهانی شدن سازمان‌های چند نفره، (NGO)ها بیش‌تر با هدف استفاده از امکانات سازمان ملل و سازمان‌های دیگر جهانی رشد قارچ گونه‌ای یافتند بنابراین بحث تغییر ساختار از راه این مراکز چندان مورد انتظار نبود. اما تلاش دولت اصلاحات برای سازمان دادن به این گونه مراکز بیش‌تر برای ایجاد وجهه برای تجدید نظر طلبان و در راستای عملی نمودن شعارها بود. «معصومه ابتکار» معاون رییس جمهور اصلاحات ارتباط بسیاری از این تشکل‌ها را با دولت انکار نمی‌کند و حتی آن را طبیعی تلقی می‌نماید. در حالی که آنچه در این سازمان‌ها باید مد نظر باشد، بحث استقلال آن‌ها برای پیگیری مطالبات است.

از این گذشته اغلب ارتباط این گونه مراکز با سازمان‌های بیرونی امری طبیعی محسوب می‌شود و همین مسأله به عنوان یک آسیب است که می‌تواند امنیت ملی را مورد مخاطره قرار دهد و سوء استفاده از قشر زنان را امکان پذیر سازد. چنان که استفاده از حضور زنان در فعالیت‌های برون مرزی از ابزارهای فشار برای جمهوری اسلامی بوده است. دریافت جایزه‌ی صلح نوبل توسط «شیرین عبادی» در همین راستا برنامه‌ریزی شده بود.

حضور خبرنگاران زن ایرانی تبار هم برای اهداف جاسوسی و تحریک آمیز، ایجاد فشار رسانه‌ای برضد کشور و... از جمله ثمرات نگرش اصلاح طلبان به حضور زن در صحنه‌ی اجتماعی است. در این جهت فعالیت‌های مشکوک برخی از زنان مرتبط با مراکز خارج از کشور، هم‌چون «شهلا لاهیجی، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، هاله اسفندیاری و...» افزایش یافته و حتی با هم‌گامی برخی از مسؤولین دولتی و نمایندگان مجلس روبه‌رو شده است که بهره‌برداری سیاسی و جلب توجه بیگانگان در این نوع موضع‌گیری‌ها بی‌تأثیر نبوده است. با این وجود در دوران اصلاحات به لحاظ اجتماعی و سیاسی تفاوت چندانی در به کارگیری زنان در مدیریت‌های کلان رخ نداد.

تنها جایگاه مدیریتی زنان در این دوره، معاونت رییس جمهوری بود در حالی که شعارهای رییس جمهور و مجموعه‌ی اصلاح طلبان انتظارات بیش‌تری را در بین زنان فرهیخته و تحصیل کرده ایجاد نموده بود. اصلاح طلبان ترجیح دادند به جای بهره بردن از توانمندی‌های زنان در مدیریت‌ها، به بهره‌برداری از این سوژه‌ی اجتماعی اکتفا کنند. همان طور که اشاره شد دولت اصلاحات و تجدید نظر طلبان برای دست‌یابی به اهداف خویش، به ساختارهای سیاسی و چالش در این حوزه‌ها تکیه کرده بودند و عمده مسایل و مشکلات اجتماعی از دید آنان مغفول ماند و در مواردی هم که به این حوزه‌ها توجه نمودند، متناسب با منافع سیاسی متصور بود و این نگاه گزینشی چالشی‌هایی را به دنبال داشت.